« بیسیم چی »

خوش آمدید

« بیسیم چی »

خوش آمدید

« بیسیم چی  »

محبت خدا نشانه دارد ،ذکر
ازهیچ یک از قدرت هایی که در عالم هستندوارعاب می کنندملت ما را،مانمی ترسیم؛برای اینکه ما برای خدا قیام کردیم.«امام خمینی ره»

رسول الله(ص):هرگاه فتنه ها به شما روی آوردو محیط جامعه مانند شب تاریک سیاه گردید،پس بر شما باد تمسک بر قران،زیرا که قران شفیعی است که شفاعتش پذیرفته درگاه الهی است وگواهی است که ،شهادتش پذیرفته می شود(اصول کافی ج2 ص238)





طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ولی» ثبت شده است

.

متن عربی

ومن خطبة له علیه السلام
المعروفة بالشِّقْشِقِیَّة [وتشتمل على الشکوى من أمر الخلافة ثم ترجیح صبره عنها ثم مبایعة الناس له:] أَمَا وَالله لَقَدْ تَقَمَّصَهافُلانٌ، وَإِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّیَ مِنهَا مَحَلُّ القُطْبِ مِنَ الرَّحَا، یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ، وَلا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ، فَسَدَلْتُدُونَهَا ثَوْباً، وَطَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَطَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍعَمْیَاءَ، یَهْرَمُ فیهَا الکَبیرُ، وَیَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ، وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ. [ترجیح الصبر] فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرتُ وَفی الْعَیْنِ قَذىً، وَفی الحَلْقِ شَجاً أرى تُرَاثینَهْباً،حَتَّى مَضَى الاََْوَّلُ
لِسَبِیلِهِ، فَأَدْلَى بِهَاإِلَى فلانٍ بَعْدَهُ.

ثم تمثل بقول الاَعشى:

شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَى کُورِهَاوَیَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابِرِ

فَیَا عَجَباً!! بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهافی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ ـ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا! ـ فَصَیَّرَهَا فی حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ، یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَیَخْشُنُ مَسُّهَا، وَیَکْثُرُ العِثَارُجفِیهَا،] وَالاْعْتَذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِعر، إِنْ أَشْنَقَلَهَا خَرَمَ وَإِنْ أَسْلَسَلَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِیَ النَّاسُـ لَعَمْرُ اللهِ ـ بِخَبْطٍوَشِمَاسٍ وَتَلَوُّنٍ وَاعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ، وَشِدَّةِ الِْمحْنَةِ، حَتَّى إِذا مَضَى لِسَبِیلِهِ جَعَلَهَا فی جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنَّی أَحَدُهُمْ. فَیَاللهِ وَلِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الاََْوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هذِهِ النَّظَائِرِ لکِنِّی أَسفَفْتُإِذْ أَسَفُّوا، وَطِرْتُ إِذْ طَارُوا، فَصَغَارَجُلُ مِنْهُمْ لِضِغْنِه وَمَالَ الاَْخَرُ لِصِهْرهِ، مَعَ هَنٍ وَهَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ القَوْمِ، نَافِجَاً حِضْنَیْهِبَیْنَ نَثِیلهِوَمُعْتَلَفِهِ وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَمَالَ اللهِ خَضْمَ الاِِْبِل نِبْتَةَالرَّبِیعِ، إِلَى أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهًُّس، وَأَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَکَبَتْبِهِ بِطْنَتُهُ

[مبایعة علی علیه السلام ] فَمَا رَاعَنِی إلاَّ وَالنَّاسُ إلیَّ کَعُرْفِ الضَّبُعِ یَنْثَالُونَعَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ، حَتَّى لَقَدْ وُطِىءَ الحَسَنَانِ، وَشُقَّ عِطْفَایَ مُجْتَمِعِینَ حَوْلی کَرَبِیضَةِ الغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالاََْمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَمَرَقَتْ أُخْرَى وَفَسَقَ [وقسطج آخَرُونَعس کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: ، بَلَى! وَاللهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَوَعَوْهَا، وَلکِنَّهُمْ حَلِیَتَ الدُّنْیَافی أَعْیُنِهمْ، وَرَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللهُ عَلَى العُلَمَاءِ أَلاَّ یُقَارُّواعَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ، وَلا سَغَبِمَظْلُومٍ، لاَََلقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِها، وَلاَََلفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ

قالوا: وقام إِلیه رجل من أهل السوادعند بلوغه إلى هذا الموضع من خطبته، فناوله کتاباً، فأقبل ینظر فیه، فلمّا فرغ من قراءته قال له ابن عباس: یا أمیرالمؤمنین، لو اطَّرَدت مَقالتکَمن حیث أَفضیتَ فَقَالَ علیه السلام : هَیْهَاتَ یَابْنَ عَبَّاسٍ! تِلْکَ شِقْشِقَةٌهَدَرَتْثُمَّ قَرَّتْ

قال ابن عباس: فوالله ما أَسفت على کلامٍ قطّ کأَسفی على ذلک الکلام أَلاَّ یکون أمیرالمؤمنین علیه السلام بلغ منه حیث أراد.

قوله علیه السلام فی هذه الخطبة: «کراکب الصعبة إن أشنق لها خرم، وإن أسلس لها تقحم» یرید: أنه إذا شدد علیها فی جذب الزمام وهی تنازعه رأسها خرم أنفها، وإن أرخى لها شیئاً مع صعوبتها تقحمت به فلم یملکها، یقال: أشنق الناقة: إذا جذب رأسها بالزمام فرفعه، وشنقها أیضاً،

ذکر ذلک ابن السکیت فی «إصلاح المنطق». وإنما قال علیه السلام : «أشنق لها» ولم یقل: «أشنقها»، لاَنه جعله فی مقابلة قوله: «أسلس لها»، فکأنه علیه السلام قال: إن رفع لها رأسها بالزمام یعنی أمسکه علیها. وفی الحدیث: أن رسول الله صلى الله علیه وآله خطب الناس وهو عل ناقة قد شنق لها وهی تقصع بجرّتها.ومن الشاهد على أنّ أشنق بمعنى شنق قول عدی بن زید العبادی:

ساءها ما بنا تبیّن فی الاَیدیوأشناقها إلى الاَعناقِ.


متن فارسی

هان ای مردم،سوگند به خدا،آن شخص جامه خلافت را به تن کرد و اوخود قطعا می‏ دانست که موقعیت من نسبت‏به خلافت،موقعیت مرکز آسیاب به ‏آسیاب است که به دور آن می ‏گردد.

سیل انبوه فضیلت‏ های انسانی-الهی از قله‏ های روح من به سوی انسان‏هاسرازیر می ‏شود. ارتفاعات سر به ملکوت کشیده امتیازات من بلندتر از آن است که‏ پرندگان دور پرواز بتوانند هوای پریدن روی آن ارتفاعات را در سر بپرورانند.

[در آن هنگام که خلافت در مسیر دیگری افتاد]،پرده‏ای میان خود و زمامداری ‏آویخته روی از آن گردانیدم، چون در انتخاب یکی از دو راه اندیشیدم،یا می بایست‏ با دستی خالی به مخالفانم حمله کنم و یا شکیبائی در برابر حادثه‏ای ظلمانی و پرابهام پیشه‏ گیرم. [چه حادثه‏ای؟!] حادثه‏ ای بس کوبنده که بزرگسال را فرتوت وکم سال را پیر و انسان با ایمان را تا بدیدار پروردگارش در رنج و مشقت فرومی ‏برد.

به حکم عقل سلیم بر آن شدم که صبر و تحمل را بر حمله با دست‏خالی ‏ترجیح بدهم. من راه بردباری را پیش گرفتم،چونان بردباری چشمی که خس‏و خاشاک در آن فرو رود و گلویی که استخوانی مجرایش را بگیرد. [چرا اضطراب‏ سر تا پایم را نگیرد و اقیانوس درونم را نشوراند؟]. می دیدم حقی که به من رسیده‏ و از آن من است ‏به یغما می ‏رود و از مجرای حقیقی ‏اش منحرف می ‏گردد. تاآن گاه که روزگار شخص یکم سپری گشت و راهی سرای آخرت گردید و خلافت‏ را پس از خود به شخص دیگری سپرد.

این رویداد تلخ شعر اعشی قیس را بیاد می ‏آورد که می‏ گوید:روزی که باحیان برادر جابر در بهترین رفاه و آسایش غوطه‏ ور در لذت بودم،کجا و امروزکه با زاد و توشه ‏ای ناچیز سوار بر شتر در پهنه بیابانها گرفتارم،کجا؟!!.

شگفتا!با اینکه شخص یکم در دوران زندگیش انحلال خلافت و سلب‏آن را از خویشتن می ‏خواست،به شخص دیگری بست که پس از او زمام خلافت‏ را به دست ‏بگیرد. آن دو شخص پستان‏های خلافت را چه سخت و قاطعانه میان‏ خود تقسیم کردند !![گویی چنین حادثه‏ای سرنوشت‏ ساز جوامع در طول قرون‏ و اعصار،نه به تاملی احتیاج داشت و نه به مشورتی]شخص یکم رخت از این دنیابربست و امر زمامداری را در طبعی خشن قرار داد که دلها را سخت مجروح می کردو تماس با آن،خشونتی ناگوار داشت.در چنان طبعی خشن که منصب زمامداری‏به آن تفویض شد،لغزش‏های فراوان به جریان می‏ افتد و پوزش‏های مداوم‏ بدنبالش. دمساز طبع درشتخو چونان سوار بر شتر چموش است که اگر افسارش‏را بکشد،بینی ‏اش بریده شود و اگر رهایش کند،از اختیارش بدر می ‏رود.

سوگند به پروردگار،مردم در چنین خلافت ناهنجار به مرکبی ناآرام وراهی خارج از جاده و سرعت در رنگ‏پذیری و به حرکت در پهنای راه بجای‏سیر در خط مستقیم مبتلا گشتند، من به درازای مدت و سختی مشقت در چنین وضعی ‏تحمل‏ها نمودم، تا آنگاه که این شخص دوم هم راه خود را پیش گرفت و رهسپارسرای دیگر گشت و کار انتخاب خلیفه را در اختیار جمعی گذاشت که گمان می کردمن هم یکی از آنان هستم، پناه بر خدا،از چنین شورایی!من کی در برابر شخص ‏اولشان در استحقاق خلافت مورد تردید بودم،که امروز با اعضای این شوری ‏قرین شمرده شوم !![من بار دیگر راه شکیبایی را در پیش گرفتم و]خودرا یکی از آن پرندگان قرار دادم که اگر پایین می ‏آمدند،من هم با آنان فرودمی‏آمدم و اگر می ‏پریدند،با جمع آنان بپرواز در می‏آمدم.

مردی در آن شوری از روی کینه‏ توزی،اعراض از حق نمود و دیگری به‏ برادر زنش تمایل کرد، با اغراض دیگری که در دل داشت.

شخص سومی از آن جمع در نتیجه شوری به خلافت‏ برخاست.او در مسیر انباشتن شکم و خالی کردن آن بود و با بالا کشیدن پهلوهای خویش. به همراه اوفرزندان پدرش برخاستند و چونان شتر که علف‏های با طراوت بهاری را با احساس خوشی می‏ خورد،مال خدا را با دهان پر می‏خوردند.

سالها بر این گذشت و پایان زندگی سومی هم فرا رسید و رشته‏ هایش پنبه ‏شد و کردار او به حیاتش خاتمه داد و پرخوری به رویش انداخت.

برای من روزی بس هیجان‏ انگیز بود که انبوه مردم با ازدحامی سخت‏ برسم‏ قحط زدگانی که به غذایی برسند،برای سپردن خلافت‏ به دست من،از هر طرف ‏هجوم آوردند.

اشتیاق و شور و ازدحام چنان از حد گذشت که دو فرزندم حسن و حسین‏ کوبیده شدند و لباس دو پهلویم از هم شکافت.

تسلیم عموم مردم در آن روز،اجتماع انبوه گله‏ های گوسفند را بیاد می ‏آوردکه یکدل و یک‏آهنگ پیرامونم را گرفته بودند.

هنگامی که به امر زمامداری برخاستم،گروهی عهد خود را شکستند،جمعی ‏دیگر از راه منحرف گشتند و گروه دیگری هم ستمکاری را پیشه خود کردند، گوئی آنان سخن خداوندی را نشنیده بودند که فرموده است:

«ما آن سرای ابدیت را برای کسانی قرار خواهیم داد که در روی زمین‏ برتری بر دیگران نجویند و فساد براه نیاندازند،و عاقبت کارها به سود مردمی است‏که تقوی می ‏ورزند».

آری،بخدا سوگند،آنان کلام خدا را شنیده.گوش به آن فرا داده و درکش‏ کرده بودند،ولی دنیا خود را در برابر دیدگان آنان بیاراست،تا در جاذبه زینت‏ و زیور دنیا خیره گشتند و خود را درباختند.

سوگند به خدایی که دانه را شکافت و روح را آفرید،اگر گروهی برای ‏یاری من آماده نبود و حجت‏ خداوندی با وجود یاوران بر من تمام نمی ‏گشت و پیمان الهی با دانایان درباره عدم تحمل پرخوری ستمکار و گرسنگی ستمدیده ‏نبود،مهار این زمامداری را به دوشش می ‏انداختم و انجام آن را مانند آغازش‏ با پیاله بی‏ اعتنایی سیراب می ‏کردم.در آن هنگام می‏ فهمیدید که این دنیای شما درنزد من از اخلاط دماغ یک بز ناچیزتر است.

می ‏گویند:موقعی که سخنان امیر المؤمنین علیه السلام به اینجا رسید،مردی ‏از اهل عراق برخاست و نام ه‏ای به او داد،آن حضرت که نامه را مطالعه می ‏کرد.

ابن عباس گفت:

یا امیر المؤمنین،کاش سخنانت را از همانجا که قطع فرمودی،ادامه می دادی.

حضرت فرمود:

هیهات،ای فرزند عباس،سخنانی که گفتم،شقشقه ‏ای بود که با هیجان برآمدو خاموش شد. ابن عباس می‏ گوید:

سوگند به خدا،هرگز به سخنی مانند این خطبه‏ ی ناتمام امیر المؤمنین تاسف‏نخورده بودم، که آن پیشوای الهی مقصود خویش را از این خطبه به اتمام ‏نرسانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۳
محسن پاینده