« بیسیم چی »

خوش آمدید

« بیسیم چی »

خوش آمدید

« بیسیم چی  »

محبت خدا نشانه دارد ،ذکر
ازهیچ یک از قدرت هایی که در عالم هستندوارعاب می کنندملت ما را،مانمی ترسیم؛برای اینکه ما برای خدا قیام کردیم.«امام خمینی ره»

رسول الله(ص):هرگاه فتنه ها به شما روی آوردو محیط جامعه مانند شب تاریک سیاه گردید،پس بر شما باد تمسک بر قران،زیرا که قران شفیعی است که شفاعتش پذیرفته درگاه الهی است وگواهی است که ،شهادتش پذیرفته می شود(اصول کافی ج2 ص238)





طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نماز» ثبت شده است

تنها پسر خانواده مؤمنی بود؛ مادرش بعد از کلی نذر و نیاز و توسل به امامزاده‌های ایلام، علی را از خداوند گرفت؛ آن هم در ماه مبارک رمضان و شب شهادت حضرت علی(ع). علی تنها برادر و نورچشمی ۵ خواهر بود تا اینکه در یازده سالگی رفت پی طلبگی و در ۱۵ سالگی به شهادت رسید؛ جالب اینجاست که پیکر شهید طلبه «علی مؤمنی» بعد از ۱۵ سال با توسل مادر علی به حضرت ابوالفضل(ع) به آغوش مادرش بازگشت.

مادر شهید علی مؤمنی بعد از ۱۵ سال بر بالای پیکر تنها پسرش

«جعفر نظری» طی گفت‌وگویی نخستین طلبه شهید منطقه دهلران را روایت می‌کند.

* امانتی که خداوند به خانواده مؤمنی بخشید

شهید «علی مؤمنی» سال ۱۳۵۰ در روستای بیشه‌دراز شهرستان دهلران به دنیا آمد که نخستین شهید طلبه و یکی از ۳۵ شهید این روستا است. در فرهنگ و رسومات محلی ایلام، داشتن فرزند پسر برای خانواده‌های روستایی خیلی مهم است؛ خانواده مؤمنی ۵ دختر داشتند و مادرش برای اینکه صاحب فرزند پسر شود، به ائمه اطهار(ع) و امامزادگان منطقه‌مان توسل می‌کرد تا اینکه علی فرزند ششم خانواده بعد از ۵ خواهرش در شب شهادت امیرالمؤمنین(ع) به دنیا آمد.

شهید مؤمنی در صف رزمنده‌ها

* رفتن دنبال طلبگی

علی در خانواده‌ای متدین بزرگ شد؛ دوره ابتدایی را در روستای بیشه‌دراز پشت سر گذاشت؛ از دوران نوجوانی خیلی زیبا قرآن قرائت می‌کرد و به روحانیت علاقه داشت؛ او از نوجوانان خوب و بچه‌های دوست‌داشتنی روستا بود؛ وقتی جنگ شروع شد من و شهید مؤمنی همکلاسی بودیم و دوران کودکی و نوجوانی را با همدیگر سپری کردیم. علی در کلاس شاگرد اول بود و هوش و استعداد تحصیلی فوق‌العاده‌ای داشت.

علاوه بر این، علی آقا به کار فرهنگی علاقه داشت؛ هنوز چند سالی از انقلاب نگذشته بود که با سن و سال کمش تشکیل هسته‌های فرهنگی و مذهبی را دنبال می‌کرد؛ در کلاس ما علی و تعداد کمی از بچه‌ها نماز خواندن را بلد بودند؛ معلم روستا مأموریت یاد دادن نماز را به علی داد؛ علی در کمتر از چند روز همه بچه‌های کلاس را مسجدی و نمازی کرد.


طلبه شهید علی مؤمنی

با وجود شرایط سخت جنگ، آواره‌گی و وضعیت نابسامان محل سکونت‌مان علی تصمیم جدی گرفت تا وارد عرصه جدیدی یعنی کسب معارف دینی شود و برای این کار به حوزه علمیه برود و درس دینی بخواند.

سال ۶۱ و در حالی این ایده در علی به وجود آمده بود که مسیر ایلام و خوزستان در اشغال دشمن بعثی بود؛ او برای رسیدن به نزدیک‌ترین حوزه در ایلام باید راه پرپیچ و خم شهر میمه به ملکشاهی تا ایلام که حداقل یک هفته طی طریق می‌شد، می‌پیمود؛ در این مسیر جاده مناسبی وجود نداشت و در زمستان این تنها راه شنی و کوهستانی قطع می‌شد و امکان تردد وجود نداشت.

در این حال و هوا علی به حوزه علمیه آشتیان در استان مرکزی رفت و بعد از دو سال در حوزه علمیه قم مشغول به تحصیل شد. در دوران طلبگی دیار و زادگاه خود را ترک نکرد و هراز چندگاهی به میان دوستان و همکلاسی‌ها می‌آمد تا از اوضاع و احوال فرهنگی آنها بی‌خبر نباشد.

علی نوجوانان و هم‌سن و سالان خود را جذب کرده بود و در زمان حضورش در روستا به انتشار تعالیم و احکام و قرآن می‌پرداخت و اولین هیأت فرهنگی و مذهبی به وسیله او تشکیل شد. به یاد دارم که کلاس‌های درس‌مان به خاطر بمباران‌های ناجوانمردانه رژیم بعثی در دل کوه‌ها و دره‌ها و یا زیر درختان روستا برگزار می‌شد. به خاطر نبود فضا و مکان در روستا و تنوع، علی بچه‌ها را بیرون از روستا می‌برد تا در میان سبزه‌زارها و کوهپایه‌ها با آرامش و صعه صدر احکام و مسائل دینی را به آنها بیاموزد.

* حضور علی در لشکر علی بن‌ابیطالب(ع)

شهید مؤمنی در ایامی که در قم تحصیل می‌کرد، در قالب لشکر ۱۷ علی‌بن ابیطالب(ع) عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد؛ رفتن علی به جبهه از روی معرفت و اخلاص بود؛ او خود را به عنوان مبلغ و روحانی معرفی نمی‌کرد، بلکه به عنوان نیروی رزمی در منطقه حضور داشت. او در یگان رزم هم سخت‌ترین مأموریت یعنی اطلاعات عملیات و گشتی رزمی را بر عهده گرفت.


حضور شهید مؤمنی در جبهه

علی اولین بار در منطقه «فاو» طی عملیات «والفجر ۸» در سال ۱۳۶۴ از ناحیه پا مجروح شد؛ بار دوم به جزیره مجنون رفت؛ در خرداد ۶۵ هنگامی که در یک دسته ۱۲ نفره در جزیره مجنون برای شناسایی به قلب دشمن نفوذ می‌کند، در یک درگیری تن به تن با دشمن، علی در صحنه باقی می‌ماند.

* ۱۵ سال بی‌خبری از علی

پدر و مادر و خواهرانی که عاشق تنها پسر خانواده بودند، سال‌ها خبری از علی نداشتند؛ پدرش بارها به مقر لشکر علی‌بن‌ابیطالب(ع) مراجعه کرد تا شاید خبری از علی به دست بیاورد، اما بعضاً همراهان و رزمندگانی که در این درگیری حضور داشتند، می‌گفتند: «در حین درگیری احساس کردیم که علی زخمی شده است و شاید هم شهید شده و نتوانستیم از او خبری بگیریم».

از خرداد ۱۳۶۵ تا خرداد ۱۳۸۰ در واقع ۱۵ سال تمام، پدر و مادر علی چشم به راه او بودند تا شاید خبری از فرزندشان بگیرند؛ آنها علی را به امانت از ائمه اطهار(ع) گرفته بودند، به این فکر افتادند که برای یافتن و گرفتن خبری از فرزندشان باز هم به این خاندان توسل کنند. در زمان حکومت صدام که خانواده شهدا و مفقودالاثرها را به زیارت کربلا می‌بردند، ثبت‌نام کردند و این پدر و مادر پیر و منتظر به حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) رفتند؛ قبل از همه، مادر علی در حرم حضرت ابوالفضل(ع) با سوز دل و با عشق مادرانه خطاب به آقا می‌گوید: «آقا ابوالفضل تو را به زهرای مرضیه سوگند می‌دهم که بچه‌ام اگر در شکم ماهی است او را به من بازگردان وگرنه شما را به حضرت زهرا(س) شکایت می‌کنم».

استقبال مادر شهید از پیکر تنها پسرش

پدر و مادر علی از زیارت کربلا برگشتند؛ اهالی محل هم به دیدن آنها رفتند؛ یادم است هنوز ۲۰ روز از بازگشت آنها نگذشته بود که پیکر پاک علی، بعد از ۱۵ سال در جزیره مجنون تفحص شد و به آغوش خانواده بازگشت و در گلزار شهدای دهلران آرام گرفت.


رجعت پیکر شهید ۱۵

ساله بعد از ۱۵ سال

نامش علی بود؛ همزمان با شهادت حضرت علی(ع) به دنیا آمد و در لشکر حضرت علی(ع) به شهادت رسید. ۱۵ ساله بود و ۱۵ سال هم پیکرش جلوی آفتاب گرم و سوزان مجنون همچون مولایش حسین بن علی(ع) باقی ماند.

استقبال مردم روستای بیشه‌دراز از شهید ۱۵ ساله

* گریه‌های شبانه علی در راز و نیاز با خدا

فرخیه مؤمنی خواهر شهید «علی مؤمنی» در خاطره‌ای از برادرش تعریف می‌کرد: در سال ۱۳۶۲ و در یک شب سرد زمستانی علی برای گذراندن تعطیلات حوزه از آشتیان به خانه آمد.

آن شب هم پدرم برای خرید اجناس برای مغازه‌اش در بیشه‌دراز به خانه‌مان آمده بود. منزلی که ما در آن سکونت داشتیم یک اتاق بیشتر نداشت، اتاق را با استفاده از وسایل خانه به دو بخش تقسیم کرده بودیم، قسمتی را برای پذیرایی از مهمان و قسمت دیگری را برای اقامت خودمان اختصاص داده بودیم.

همه خوابیدیم اما چشم‌های بیدار علی خواب را از چشمان پدرم که او را بسیار دوست داشت گرفته بود، پدرم به علی گفت: «قوت قلبم برای تو زود است که رنج طاعت و عبادت را بر خود تحمیل کنی».

علی در جواب پدرم گفت: «معلوم نیست در سنین بالا موفق به انجام عبادت شوم، انسان باید از همین نوجوانی خودش را آماده کند».

 

 

                                                 تصویر سمت راست پدر شهید مؤمنی در انتظار آمدن پیکر فرزندش

* شهادتم را به مادرم تبریک بگویید

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «علی مؤمنی» آمده است: «چقدر شهادت در راه خدا زیباست، مانند گل خوشبوست. من در این سرزمین این قدر با دشمن می‌جنگم تا پیروزی و موفقیت نصیبم گردد و یا به درجه رفیع شهادت نائل گردم، اگر لیاقت داشته باشم که در راه اسلام و قرآن شهید بشوم به مادرم تبریک بگویید چون به مهمانی خدا رفته‌ام. راستی که مرگ در راه خدا چه خوب و خواستنی است».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۳۱
محسن پاینده

بسم الله الرحمن الرحیم                                                                                                                 بنده چون طلبه هستم با مردم مختلفی در تماسم مردم به ما طلبه ها اعتماد دارند واحترام خاصی برای روحانیت قائل اند،من افتخارم این است که یک نوکر روسیاه در خانه اهل البیت(ع) هستم ،

انشاالله شما هم یکی از فرزندان خود را به طلبگی بفرستید به قول آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) اگر خدا 5بچه به تو داد خمسش را بده یکی را به سربازی امام زمان (ع) بفرست بچه یکی از اقوام را خواستم اگر خدا کمک کند طلبه کنم مادرش فهمید به من گفت :فلانی بچه من را هرجا می بری ببر ولی طلبگی خیر!خیلی متاسف شدم که چرا درک بهضی ها این قدر کم است وبه دین فرزندشان اصلا اهمیت نمی دهند همیشه به برادرانم می گویم مبادا اگر کسی مثل من در لباس دین گناهی کرد به دینتان ضربه بخورد، ان فرد را به قول امام(ره)امر به معروف کنید تا متوجه موقعیتش بشود و به اسلا م وروحانیت ضربه نزند ،چرا که اواین لباس را پوشیده، ولی درک درستی پیدا نکرده و خود را نساخته ،مبادا به خاطر این فرد به دین بی توجهی کنید وبه نهاد روحانیت اصیل توهین ،اما می خواهم برای شما شرح حالی از یک جوان را بگویم که به دام شیطان افتاد وبه لطف خدا هدایت شد امثال این جوان ها هستند که به خاطر غفلت وجهالت والدین ،در مسیر غلط قرار می گیرند، می گفت :پدرم مهمان که دعوت می کرد فیلم های رقص وگناه می گذاشت و همه تماشا می کردند نوجوان بودم بالغ شده بودم و ادم قبلی نبودم پدرم ازصدای زن خواننده خوشش می امد ومن از قسمت های برهنه بدنش ،روزی یک فیلم برای ما اورد گفت :دوستم گفته این هدیه برای بچه هایت، فیلم را تماشا کردم همه اش بی بند وباری وکار خلاف و روابط نامشروع بود که برای من، مانند بنزین روی اتش بود آیا پدر من نمی دانست این فیلم چه ضررهایی روی روح وزندگی من دارد؟واقعا پدرم جاهل بود ،وبیچاره من!وقتی می خواست بادوستانش فیلم ببینه من هم توی اتاق بودم خودم را به خواب میزدم تا من را بیرون نکند، خیال می کرد من خوابم  ولی من با چشمان نیمه بازم فیلم ها را می دیدم یک شب دوستانش در منزل ما جمع بودند من در اتاق دیگر خوابیدم نیمه های شب بلند شدم داشتند دور هم فیلم گناه می دیدند کنجکاو شدم پشتی را به دیوار تکیه دادم بالا رفتم از شیشه بالای در مهمانخانه به داخل اتاق نگاه کردم ،چشمم به تصویری افتاد که بدنم به لرزه افتاد در اینجا بود که پدرم در را باز کرد سریع خودم را پایین انداختم نفهمید گفت که چه می کنی ؟با حالت خواب آلوده گفتم :می خواهم بیایم تو گفت :این فیلم ها برای تو خوب نیست اما بدبختی من از اینجا شروع شد که روز سیزده بدر بود طبق رسمی که هست اقوام برای تفریح به یرون رفتند ولی ما بچه ها منزل عمو یمان رفتیم که انجا بمانیم اما عموی من آنقدر جاهل بود که فیلم های خلافش را جمع نکرده بود ما هم از روی سرگرمی نشستیم به نگاه کردن این ها ،چیزی که نباید می دیدیم را دیدیم تصاویر جنسی و بسیار خراب اینقدر بد بود که یکی سریع تلویزیون را خاموش کرد ،همه با تعجب وخجالت به هم نگاه می کردیم  گرفتاری شروع شد ،نوجوان بودم آتش شهوت شهله ور شد بلوغ زودرس ،پدر ومادر نادا ن بودند و خیلی از اقوام هم همینطور نمی دانستند که دشمنان اسلام برای گمراهی فرزندانشان چه برنامه ها که نریخته است منزل اقوام  که می رفتم از این فیلم های مستعجن بود اما یکی نبود که من را منع کند ،تازه خانه را خالی می کردند که راحت بتوانم ببینم من پای این فیلم ها نجس می شدم  ،کم کم نسبت به مادر وخواهرم هم نگاهم طور دیگر شده بود حالا از سلام وهر کارمعنوی بدم م آمدحالم بدتر وبدتر می شد ،کم کم تصاویری که دیده بودم دائم در ذهنم مرور می شد وآتش شهوتم شعله ور تر می خواستم تمام ان حرکات را در بیرون عملی کنم نفسم من را مثل یک برده به دنبال خود می کشید فقط یک چیز من را نجات داد آن هم نمازم بود از دبستان نماز می خواندم ،خیلی به کارهای دینی ذوق داشتم نماز که می خواندم تلاوت می کردم ایاک نعبد و ایاک نستعین اهد ناالصراط المستقیم خدا یا مرا به راه مستقیم هدایت کن جنگی در درونم بپا شد ،بین جنود خدا وشیطان ،می رفتم پای آن فیلم های جنسی وگناه و نجس می شدم  ولی وقتی غسل می کردم و نمازم را می خواندم از عبادت چنان لذتی می بردم که جای دیگر نبود گویا خدا می خواست لذت واقعی را به من بچشاند خالصه این درگیری درونی شدت یافت با خودم می گفتم :یا باید نماز را ترک کنم یا این فیلم های گناه را اگر تو به خدا ایمان داری و در نماز می گویی مرا به راه مستقیم هدایت کن پس چرا گناه؟!!!!!!!!!!! تا که یک شب مثل قبل بعد دیدن ان فیلم ها در منزل یکی از اقوام به منزل برمی گشتم همه جا تاریک بود و بیابان ناگهان چند سگ در

آنجا شروع به پارس و آمدن به سمت من کردند از ترس خواستم خدا را صدا بزنم ولی آنقدر گناه کرده بودم که دلم نیامد لذا سنگی از زمین برداشتکه اگر /امدند بزنم از خودم خیلی بدم آمد با خودم گفتم:بدبخت کارت رسیده به جایی که بجای صدا کردن خدا به سنگ متوسل می شوی!سنگ را بهر زمین زدم وگفتم: خدایا توبه غلط کردم و دیگر آن فیلم ه را ترک کردم واز کارهای گناه دیگرم نیز دست برداشتم حال وقتی به منزل اقوا م  دیگرم می روم تا می فهمند من می آیم سریع بساط گناه را جمع می کنند بله نما ز  مرا هدایت کرد وگرنه خدا می داند شاید چندمدت دیگر آبروی من و خانواده ام می رفت آن وقت پدرم می فهمید که چگونه خود و فرزندانش را هلاک کرده ودیگر پشیمانی سودی نمی داشت ولی الان اثرات بد روحی روی من اثر گذاشته و اذیتم می کند ودلم برای خودم می سوزد که چگونه عمرم به گناه تلف شد بله این ماجرای یک نوجوان ازدوستان من وشماست که بخاطر غفلت والدین وخامی وناآگاهی خودش نزدیک به هلاکت بود ولی به نور یاد خدا هدایت شده عزیزان دشمن در کمین بچه های ما خانواده و نابودی باورهای دینی ماست پس هوشیار باشیم ماهواره و عکس وفیلم های مبتذل را از خانه و اطرا ف خود دور بریزیم وبدانیم که در پناه خدا زندگی سالم و در ارامش است ان الصلاه تنهی عن الفحشا ء والمنکر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۰۲:۱۲
محسن پاینده