سلام یر ابراهیم
سه شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۱۸ ب.ظ
علمدار کانال کمیل شهید گمنام ابراهیم هادی شادی روحش صلوات
آخر آذر ماه بود با ابراهیم بر گشتیم تهران ، در عین خستگی خیلی خوشحال بود . می گفت: هیچ شهید یا مجروحی در منطقه دشمن نبود ، هر چه بود آوردیم. بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم ، مادر هر یک از این شهدا سر قبرش برود ، ثوابش برای ما هم هست .
من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خودت دعا می کنی که گمنام باشی ؟!
منتظر این سؤال نبود ، لحظه ای سکوت کرد وگفت : من مادرم رو آماده کردم ، گفتم منتظر من نباشه ، حتی گفتم که دعا کنه گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی را که می خواستم نگفت .
ابراهیم محاسنش را کوتاه کرده بود امّا با این حال نورانیت چهره اش مثل قبل است .آرزوی شهادت که برای همه بچه ها بود، برای ابراهیم حالتی دیگر داشت .
در تاریکی شب با هم قدم می زدیم ، پرسیدم: آرزوت شهادته درسته؟ خندید ، پس از چند لحظه ای سکوت گفت: شهادت ذرهای از آرزوی من است ، من می خواهم چیزی از من نماند ،مثل ارباب بی کفن حسین (علیه السلام)قطعه قطعه شوم.
اصلاًٍِ دوست ندارم جنازه ام برگردد ، دلم می خواهد گمنام بمانم. دلیل این حرفش را قبلاً شنیده بودم ؛ می گفت: چون مادر سادات قبر ندارد نمی خواهم مزار داشته باشم.
بهد رفتیم زور خانه همه بچه هارا برای ناهار فردا دعوت کرد...... بر گرفته از کتاب (سلام بر ابراهیم)
آخر آذر ماه بود با ابراهیم بر گشتیم تهران ، در عین خستگی خیلی خوشحال بود . می گفت: هیچ شهید یا مجروحی در منطقه دشمن نبود ، هر چه بود آوردیم. بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم ، مادر هر یک از این شهدا سر قبرش برود ، ثوابش برای ما هم هست .
من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خودت دعا می کنی که گمنام باشی ؟!
منتظر این سؤال نبود ، لحظه ای سکوت کرد وگفت : من مادرم رو آماده کردم ، گفتم منتظر من نباشه ، حتی گفتم که دعا کنه گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی را که می خواستم نگفت .
ابراهیم محاسنش را کوتاه کرده بود امّا با این حال نورانیت چهره اش مثل قبل است .آرزوی شهادت که برای همه بچه ها بود، برای ابراهیم حالتی دیگر داشت .
در تاریکی شب با هم قدم می زدیم ، پرسیدم: آرزوت شهادته درسته؟ خندید ، پس از چند لحظه ای سکوت گفت: شهادت ذرهای از آرزوی من است ، من می خواهم چیزی از من نماند ،مثل ارباب بی کفن حسین (علیه السلام)قطعه قطعه شوم.
اصلاًٍِ دوست ندارم جنازه ام برگردد ، دلم می خواهد گمنام بمانم. دلیل این حرفش را قبلاً شنیده بودم ؛ می گفت: چون مادر سادات قبر ندارد نمی خواهم مزار داشته باشم.
بهد رفتیم زور خانه همه بچه هارا برای ناهار فردا دعوت کرد...... بر گرفته از کتاب (سلام بر ابراهیم)
۹۵/۰۲/۱۴